دانلود کتاب زندگی با چشم های بسته آسان است
نویسنده: دیوید کروز
ناشر : سنگ
نویسنده: دیوید کروز
ناشر : سنگ
نام کتاب : زندگی با چشم های بسته آسان است
نویسنده : دیوید کروز
ناشر : سنگ
مترجم : سحر رستگار ژاله
تعداد صفحات : 55 صفحه
شابک : 978-622-96336-0-1
تاریخ انتشار : 1398
رده بندی دیویی : 813/6
دسته بندی : رمان های خارجی, داستان های کوتاه
نوع کتاب : Epub
قیمت نسخه الکترونیک : 8700 تومان
" زندگی با چشم های بسته آسان است "
کتاب حاضر ب عنوان اصلی ( Copy cats: stories ) اثر دیوید کراوس ( David Crouse ) و به ترجمه ای از سحر رستگار ژاله در انتشارات سنگ چاپ و منتشر شده است.
«مری فلانری اوکانر»، داستان نویس و مقاله نویس آمریکایی بود که در 1925 به دنیا آمد. اوکانر به بیماری لوپوس که پدرش نیز به آن مبتلا بود، دچار شد و سرانجام در سوم آگوست 1964 و در حالی که تنها 39 سال داشت، از دنیا رفت. با این حال، اوکانر در طول زندگی کوتاه خود با نوشتن دو رمان و چند مجموعه داستان به یکی از نویسنده های سرشناس آمریکایی تبدل شد.
جایزه ی فلانری اوکانر جایزه ی سالانه ای است که دانشگاه «جورجیا پرس» اهدا می کند و به افتخار اوکانر به نام او نام گذاری شده است. این جایزه در سال 1983 برای تشویق نویسندگان جوان و معرفی آن ها به خوانندگان و منتقدان تأسیس شد. هر سال دو نویسنده در زمینه ی داستان کوتاه یا رمان برنده ی این جایزه می شوند. جایزه ی نویسنده های برنده، هزار دلار است، اما مهم تر این است که داستان های نویسنده های برگزیده، با قراردادی استاندارد، منتشر می شوند.
«دیوید کروز» در سال 1971 در ماساچوست آمریکا به دنیا آمد. او مدرس و نویسنده ی داستان کوتاه است. کروز در کارهایش به بررسی مسائل مربوط به هویت و بیگانگی می پردازد و شخصیت های داستانش از افرادی تشکیل می شوند که در حاشیه ی جامعه ی آمریکا زندگی می کنند.
کروز جایزه ی فلانری اوکانر را در سال 2005 به خاطر اولین مجموعه داستانش به نام «مقلد» دریافت کرد. در سال 2008 مجموعه داستان دیگرش به نام «آن مرد عقبی» برنده ی جایزه ی «ماری مک کارتی» شد.
او در پروژه ی راه اندازی برنامه ی خلاق نویسندگی در کالج چستر نیوانگلند همکاری داشت و پس از آن به دانشگاه آلاسکا بازگشت و به تدریس نویسندگی خلاق ادامه داد. کروز در ژانر کمدی نیز کتاب نوشته است و به تازگی بیش تر روی داستان های بلند کار می کند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" از درِ عقبی که کاملاً باز بود، وارد شدم. از میان دودی که انبار خوراکی ها را پر کرده بود، عبور کردم. آبجویی پیدا کردم و آن را طوری در دستم گرفتم که انگار از اول به من تعلق داشته است. آدم ها با سرگردانی از اتاقی به اتاق دیگر می رفتند. بعضی ها روی زمین نشسته بودند و بطری سیاه شراب را دست به دست می چرخاندند و عده ای هم قرص هایی را در نوار سلفونی می پیچاندند. بیش ترشان غریبه بودند؛ دختر ظریف و لاغری که لباس های دست دوم پوشیده بود، بچه های هیسپانیکی که از بخش غربی شهر آمده بودند و حتی زوجی هیکلی که کت چرم تن شان بود و برنامه ی سرگرم کننده ای را که از تلویزیون پخش می شد، تماشا می کردند. آن ها احتمالاً برای شریل هم ناآشنا بودند. آدم هایی که چند روز قبل در کافی شاپ یا کلوبی دیده بود. وقتی به بخش های درونی تر خانه رسیدم به من نگاه کردند. چند نفر که مسن تر بودند مرا به طرف خودشان کشیدند و اسمم را گفتند. اسمی که در گذشته استفاده می کردم. سال ها بود آن را نشنیده بودم.
شریل در نامه اش گفته بود همه چیز خوب است، اما حرف هایش حس خوبی نداشت. روی دیوارهای اتاق جلویی، با اسپری تصاویری از گل آفتابگردان و صورت های خندان کشیده شده بود و کف زمین پر از چیز هایی بود که به صورت پراکنده ریخته شده بود: فنجان های پلاستیکی، قوطی های قُر شده، کاغذهای به درد نخور و همین طور لوله ی دستمال کاغذی با طرح ارواح، که موقع رد شدن و رفتن به اتاق شریل آن را با پاهایم له کردم. در اتاقی دیگر یک گروه موسیقی آهنگی آرام و آشنا را اجرا می کرد. آبجو را روی طاقچه ی پنجره گذاشتم. بازوی شریل را گرفتم و او را به گوشه ای کشیدم. به سمت جایی که دو پسر با صورت های استخوانی که به نظرم اهل مانتکا می آمدند، ایستاده بودند. وقتی گونه ام را بوسید، پرسیدم: «اون این جا نیست؟»"
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد