دانلود کتاب کتابدار
نویسنده: محرمعلی دودانگه
ناشر : رهام اندیشه
نویسنده: محرمعلی دودانگه
ناشر : رهام اندیشه
نام کتاب : کتابدار
نویسنده : محرمعلی دودانگه
ناشر : رهام اندیشه
تعداد صفحات : 94 صفحه
شابک : 978-600-7151-87-7
تاریخ انتشار : 1395
رده بندی دیویی : 62/8فا3
دسته بندی : داستان های کوتاه
نوع کتاب : Epub
قیمت پشت جلد : 38000 تومان
قیمت نسخه الکترونیک : 10500 تومان
"کتابدار"
کتاب حاضر اثری از محرم علی دودانگه می باشد که توسط انتشارات رهام اندیشه منتشر شده است.
همهچیز از آن کتاب شروع شد. کتابهای داستان همیشه در خودشان داستانهایی دارند و البته این جمله هم درست است که بگوییم هر کتابی هم داستانی دارد؛ اما این دفعه این خود کتاب است که در داستانی قرار میگیرد و آن را شروع میکند. هرچند این اولین بار نیست یا حداقل من چنین ادعایی نمیکنم؛ اما ادعا میکنم داستانهای زیادی را خوانده ام و یادم نمی آید داستانی درباره ی یک کتاب خوانده باشم. یا حتی نویسنده ای بزرگ دراینباره داستانی نوشته باشد؛ اما خاطرم هست کتابی را دیده ام با این عنوان: روزی که میخواستند کتاب را دستگیر کنند. نویسنده یا ناشر و اطلاعات دیگرش یادم نیست، ولی من عنوان این کتاب را دیده ام. درهرصورت این بار داستان از یک کتاب شروع میشود. البته بهتر است ماجرا را از ابتدا بیان کنم. چراکه به قول داستان نویسان فضاسازی برای یک داستان لازم و حتی واجب است...
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" کتابدار جلوی کتابخانه دانش پیاده شد. مهرداد باز یادآوری کرد که بعد از گرفتن مرخصی با ماشین او برود و اگر به پول هم نیازی داشت، تعارف نکند. کتابدار سری تکان داد و از او خداحافظی کرد. مهرداد که حرکت کرد، او وارد کتابخانه دانش شد. سکوت کتابخانه او را به وجد می آورد. آرامشی بی نظیر که در هیچ جای دیگر نمیشد آن را پیدا کرد. اما او در میان این سکوت صداها و فریادهای زیادی میشنید. صدای نویسنده ها بلندترین صداهای اطرافش بود. خیلی وقتها که توی کتابخانه تنها بود به این صداها و فریادها جواب میداد. با آنها گفتگو میکرد، بحث میکرد. این صداها حتی واقعی ترین صداهایی بودند که در تمام عمرش شنیده بود.
آقای جوانی پشت کامپیوتر نشسته بود و مشغول وارد کردن اطلاعات کتابهایی بود که روی میزش چیده بود. کتابدار به آهستگی سلام داد و وارد مخزن شد. آقای جوانی با دیدن او کارش را کنار گذاشت و با کتابدار مشغول صحبت شد. کتابدار با همکارانش ارتباط چندانی نداشت، اما آقای جوانی را دوست داشت. آقای جوانی هم مجرد بود و چند سالی از او کوچکتر. کتابدار میگفت من و جوانی هر دو لنگ میزنیم و این عامل دوستی ماست. هرچند اکثر همکاران می گفتند جوانی یک تخته اش کم است، اما کتابدار سادگی او را دوست داشت.
یکساعتی را در کتابخانه نشست و با دوست و همکارش گپ زد. هوا دیگر داشت تاریک میشد که برگشت خانه. حوصله درست کردن شام را نداشت. با خودش فکر کرد: فعلاً که گرسنه ام نیست، هر موقع گرسنه شدم، شام سبکی درست میکنم و میخورم. ناخودآگاه به یاد مادرش افتاد. وقتی هنوز زنده بود و با او زندگی میکرد، هنگام تاریک شدن هوا، غذایش آماده بود. عکس مادرش را از روی میز برداشت و لحظاتی به آن خیره شد. اشک در گوشه چشمش جمع شد. قاب عکس را چند ثانیه روی قلبش گذاشت. چشمانش را بست. چند روزی میشد که حس نوشتن نداشت؛ اما چیزی در درونش او را به نوشتن واداشت. شروع کرد به نوشتن ادامه رمانی که یک ماه پیش شروع کرده بود. میخواست برعکس کارهای قبلیاش که داستانهای کوتاه بود، این دفعه رمانی بلند بنویسد. رمانی درباره خودش، کارش و ارتباط این دو در جامعه. با اتفاق جدیدی که افتاده بود، میتوانست داستانهای فرعی رمانش را عینی تر و واقعی تر بنویسد."
این کتاب فهرست ندارد.
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد