دانلود کتاب جویندگان طلای بی رنگ
نویسنده: محمدمتین محمدی
ناشر : آرسس
نویسنده: محمدمتین محمدی
ناشر : آرسس
نام کتاب : جویندگان طلای بی رنگ
نویسنده : محمدمتین محمدی
ناشر : آرسس
تعداد صفحات : 52 صفحه
شابک : 978-622-6562-16-4
تاریخ انتشار : 1398
"جویندگان طلای بی رنگ"
کتاب حاضر اثری از محمد متین محمدی می باشد که توسط انتشارات آرسس منتشر شده است.
محمدمتین محمدی کودک ده ساله ای است که به نوشتن و نقاشی با گواش علاقه بسیار دارد. به گفته ی خود او از سن دو سالگی علاقه عجیبی به پیاده کردن مطالب موجود در ذهن خویش روی برگه داشته است و دفترهای نقاشی دوران خردسالی اش هر کدام بیانگر داستانی کوتاه است. از سن شش سالگی در کلاس های نقاشی شرکت کرده و از پایه دوم ابتدایی شروع به نوشتن داستان های خیلی کوتاه کرده است و با تشویق های معلم خود این مجموعه را به چاپ رسانده است. مجموعه ی حاضر شامل 6 بخش با نام های آهوهای بهشتی، پشیمانی، جویندگان طلای بی رنگ، کار نیک، دوست دارم گنجشک باشم، خاطرات من و موزه می باشد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
" یک روستایی بود که دچار خشکسالی و کم آبی شده بود. همه مردم که متوجه کم آب شدن رودخانه شده بودند، مقداری آب برای خودشان ذخیره کرده بودند، تا از خشکسالی در امان باشند.
در آن روستا کوه بلندی وجود داشت که منشأ آب رودخانه، آنجا قرار داشت و پر از آب بود، ولی کسی جرأت بالا رفتن از کوه را نداشت. چون در آن کوه، غولی زندگی میکرد که مردم روستا از آن غول بزرگ میترسیدند.
روزی دو پسر به نامهای کوروش و داریوش تصمیم گرفتند که از آن کوه بالا بروند.
مردم روستا به آنها گوشزد کردند که رفتن به کوه، خطرناک است و ممکن است اسیر غول شوند و...
اما کوروش و داریوش با فکر و اندیشه، تصمیم گرفته بودند به آن جا بروند.
آن دو پسر شجاع به مردم گفتند:
«ما به آن کوه میرویم و برای مردم روستا آب میآوریم، فقط شما باید برای ما کاری انجام بدهید. آهنگرها برای ما بیل و کلنگهای مرغوب بسازند، زنان خیاط برای ما دو تا کیف محکم بدوزند تا ما بتوانیم وسایل مورد نیاز را داخل کیفها بگذاریم و همراه خود ببریم».
بعد از چند روز وسایل خواسته شده توسط مردم روستا آماده شد.
آن دو برادر از خانواده خود خداحافظی کردند و راهی کوه شدند.
آنها رفتند و رفتند. ناگهان به یک غول برخورد کردند. همان غولی که همه از آن میترسیدند و میلرزیدند.
آن دو پسر به غول گفتند: «ای غول، ای غول بزرگ. تو با ما چکار داری؟»
غول گفت: «من سوالی از شما میپرسم. اگر جواب بدهید من راه رودخانه را به شما نشان میدهم ولی اگر نتوانید پاسخ بدهید، من هر دوی شما را میبلعم».
کوروش و داریوش قبول کردند و گفتند: «سؤالت را بپرس»."
آهوهای بهشتی
پشیمانی
جویندگان طلای بی رنگ
کار نیک
دوست دارم گنجشک باشم
خاطرات من و موزه
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد