دانلود کتاب نجات یافته
نویسنده: رضا عبداللهی صابر
ناشر : فاتحان
نویسنده: رضا عبداللهی صابر
ناشر : فاتحان
نام کتاب : نجات یافته
نویسنده : رضا عبداللهی صابر
ناشر : فاتحان
تعداد صفحات : 104 صفحه
شابک : 978-600-7496-83-1
تاریخ انتشار : 1395
رده بندی دیویی : 955/0843092
دسته بندی : زندگینامه و خاطرات , شهدا
نوع کتاب : PDF
قیمت نسخه الکترونیک : 15000 تومان
"نجات یافته" / خاطراتی از زندگی شهید رضا شمقدری
کتاب حاضر اثری از رضا عبداللهی صابر می باشد که توسط انتشارات فاتحان منتشر شده است.
شهید رضا شمقدری در سال 1315 در مشهد متولد شد. منزل آن ها محل جلسات مخفیانه مذهبی و روشنگری های سیاسی و اجتماعی بود. رضا از کودکی با جلسات قرآن و ادعیه و زیارات انس گرفت و پرورش یافت. بزرگ تر که شد، چهره ی واقعی رژیم ستم شاهی پهلوی را بیشتر شناخت و مصمم شد تا مخالفت های خود را به شکل های مختلف اعلام کند. با شناخت امام خمینی(ره) شیفته و مجذوب شخصیت آسمانی او شد و با تهیه رساله توضیح المسائل امام از این مرجع عالی قدر جهان تشیع تقلید کرد. در تظاهرات و فعالیت های انقلابی حضوری فعال داشت. بعد از پیروزی انقلاب احساس کرد دشمن اصلی اسلام و انقلاب منافقین هستند. با این که تحصیلات بالایی نداشت، اما قدم های بزرگی در افشای چهره ی حقیر و ناجوانمردانه ی منافقین برداشت. تا جایی که مغازه ی حاج رضا شمقدری در خیابان امام رضای مشهد، پایگاهی برای فعالیت های فرهنگی برای مبارزه با عقاید غلط ضدانقلاب شد. او حتی تابلوی اعلاناتی به همین منظور در جلوی مغازه اش نصب کرد و هر روز بریده ی نشریات را در راستای آگاه سازی فرهنگی و نمایان کردن چهره ی منافقان به تابلو می چسباند. حاج رضا مورد نفرت و کینه ی منافقین واقع شده بود. بارها او را تهدید کردند تا دست از مخالفت با آنها بردارد و در جهت رسوایی آنها فعالیت نکند، اما او دست بردار نبود. چند بار ضدانقلاب اقدام به آتش زدن مغازه اش کرد و بالاخره در دهم بهمن 1363 در مقابل مغازه اش از ناحیه ی سر و سینه هدف دو گلوله ی مستقیم منافقین قرار گرفت و به شهادت رسید.
در بخشی از این کتاب می خوانیم :
"مجاهدت و تلاش زیادی داشت. نمونه و الگوی تلاش بود. هم خودش این طور بود و هم اطرافیانش را تشویق می کرد. ما یک باغی داشتیم که متعلق به چندین خانواده -عموها و عمه ها- بود. باغ در جایی به نام شمقدر بود. یک بار رفته بودیم باغ. بستگان هم آمده بودند. پدرم با شورونشاطی که داشت، یک اردوی جهادی در آن باغ بسیار بزرگ راه انداخت. سنگ های بزرگ را بچه ها و جوان ها از کوه های اطراف می آوردند توی باغ. پدرم خودش بنّایی کرد و یک دیوار به طول 25 متر چید. ایشان مظهر شورونشاط بود. تا آنجا که می توانست کارهای این طوری را خودش انجام می داد. حتی وقتی می خواست برای مغازه اش یک بالکن بزند، خودش آستین بالا زد و بنّایی کرد. من برایش گچ درست می کردم و او بنّایی اش را انجام می داد. کارهای منزل را هم به همین شکل انجام می داد. با این که برای این چیزها بضاعت مالی داشت، اما ترجیح می داد کار کند."
مقدمه
شهیدرضا شمقدری دریک نگاه
خاطرات امیرالله شمقدری، فرزند شهید
خاطرات معصومه شمقدری، فرزند شهید
خاطرات زهرا مهذب چوب دار، همسر شهید
خاطرات دوستان و نزدیکان
راهنمای نقد و نظر برای کتاب:
برداشت شما از محتوای کتاب چیست؟ مانند یک کارشناس نظر دهید. به نظرات کوتاه مثل خوب عالی و...چین تعلق نمی گیرد